مایکل باکساندال، استاد تاریخ هنر اروپا، نخستین بار در 1972 م. دیدگاهی را دربارۀ ادراک آثار هنری سدۀ 15 ایتالیا مطرح کرد که تا به امروز از برجستهترین آرای بازخوانی آثار هنری دورههای پیشین به شمار میآید. او نظریهاش را که به «نگاه دوران» یا «the period eye» معروف است، در کتابی با نام «Painting and Experience in Fifteenth Century Italy» شرح و گسترش داد. کتاب باکساندال در سال 2013 م. یکی از پرارجاعترین منابع در پژوهشها و تحقیقات دانشگاهی شناخته شد و در جایگاه «کتابی که به تاریخ هنر شکل داده است»، معرفی گردید (Shone and Stonard, 2013). گرچه در کتاب باکساندال، نظریۀ نگاه دوران، تنها بر هنر سدۀ 15 م. ایتالیا تمرکز دارد، میتوان بیتردید آن را نظریهای فراگیر دانست که در بازخوانی و بررسی دامنۀ گستردهای از هنرها در سراسر جهان الگویی جدید و راهگشا به دست میدهد. متأسفانه در ایران کمتر به این اثر و کاربرد گستردۀ نظریۀ باکساندال پرداختهاند. در ادامه هرچند مختصر، با نگاه دوران و دیدگاه باکساندال آشنا خواهیم شد.
شاید در نگاه نخست بگوییم آری، برای نمونه همۀ انسانها میز را میز میبینند و گل را گل. اما کار اندکی پیچیدهتر از آن است که به نظر میآید و درست در همینجاست که نگاه دوران و نظریۀ باکساندال مطرح میشود.
باکساندال برپایۀ «سنتی چندصد ساله از درک دیداری تصویرها و اشکال»، شرح میدهد بخش نهایی پروسۀ دیدن و البته ادراک آنچه دیده شده است، بهشدت در تجارب فردی، شناختهای پیشین، آموزش، عادات و قراردادهای اجتماعی ریشه دارد. در نگارشی دیگر دربارۀ این «سنت چندصد سالۀ درک دیداری» بیشتر سخن خواهیم گفت. در اینجا تنها به این نکته بسنده میکنیم که آنچه ادراک ذهنی بیننده نامیده میشود یا به بیانی روشنتر «نقش ذهن در فرآیند دیدن و ادراک بصری»، نخستین بار در گفتههای Al-Hazen یا همان ابن هیثم مسلمانان در سدههای 4ـ5 ه.ق/ 10ـ11 م. مطرح شد. آرای ابن هیثم در دورۀ رنسانس به لاتین برگردانده شد و اندیشمندان حوزۀ نورشناسی (اپتیک) و نیز هنرمندان آن روزگار با این آرا آشنایی کامل یافتند. برخی پژوهشهای معاصر، این آشنایی و تأثیرپذیری را بهروشنی بررسی کرده است.1
باکساندال با مثالی ساده بحث را پیش میبرد. به تصویر زیر نگاه کنید. وی میپرسد این تصویر به چه چیز اشاره دارد؟
هر فرد میتواند برداشتی متفاوت از تصویر بالا ارائه دهد. این برداشتها به تجربهها، آموختهها، دیدهها و ذخایر اشکال در ذهن هر فرد وابسته است و به بیانی دیگر سبک شناختی یا cognitive style آن فرد یا دوران را شکل میدهد (Baxandall, 1988: 30). هرچه ذخایر شکلی در ذهن فرد پیچیدهتر و غنیتر باشد او به تفسیرها و بازخوانیهای متفاوتتری نسبت به دیگران دست مییابد. چنانچه این فرد، پیشتر کتابآراییهای کتاب مقدس را در سدههای 14 تا 16 م. دیده باشد، خوانشی به مراتب پیچیدهتر و چهبسا، وابسته به الهیات مسیحی به دست دهد. همچنین هرچه ذخایر شکلی و آموزههای تصویری در ذهن یک فرد، به دخایر شکلی و آموزههای تصویری طراح تصویر نزدیکتر باشد، او به منظور نقاش نزدیکتر میشود. باکساندال در اینجا تعریفی از ذوق هنری و اشتراک ذائقههای هنری ارائه میکند:
بسیاری از آنچه ما ذائقۀ هنری مینامیم در اشتراک میان تمایزات [دیداری] ارائه شده در یک اثر هنری و مهارتهای [کدگشایی] تمایزات دیداری بینندۀ آن اثر مفهوم مییابد. ما اغلب از بهکارگیری مهارتهایمان در این کدگشایی لذت میبریم، امری که در زندگی عادی و روزمره دایم با آن سروکار داریم. چنانچه یک نقاشی، امکانی برای این کدگشایی و بازی مهارتی در اختیارمان بنهد و با پیشبرد پروسۀ کدگشایی و ادراک ساختار اثر، ما را سرشوق آورد، آنگاه احساس لذت از اثر در ما پدید میآید و این همان است که به آن ذوق میگوییم (Baxandall, 1988: 34).
بار دیگر به تصویر بالا بازمیگردیم. باکساندال این طرح را اکنون با نوشتهای همراه میکند:
This is the shape of the Holy Sepulcher of Our Lord Jesus Christ
این مزار مسیح، سرورمان است.
اکنون معنای این طرح، سراسر دیگرگون میشود. نخست میدانیم طرح به منظور و هدف خاصی اشاره دارد؛ دوم میدانیم با تمامی بناها و یادمانهای مسیحی همبسته است. جدا از اینکه بیننده میبایست با شیوۀ طراحی ساختمان، آشنا باشد، اکنون فردی که در سنت مسیحی سدۀ 15 م. در ایتالیا زندگی کرده و برای نمونه، کلیسای جامع شهر و بسیاری از نمازخانهها را دیده است، میگوید: دایرۀ مرکزی، ساختمان مرکزی زیارتگاه با گنبدی دوار است و بالهای مستطیلی، سرسراهای جانبی ساختمان. اما فردی اهل کشور چین و البته آشنا به پلان ساختمانها، این طرح را پلان معبدی در پکن2 میبیند که بارگاه مرکزی گردی را روی خطوط حیاط یا فضای گستردۀ معبد نشان میدهد (Baxandall, 1988: 30-31). بنابراین، آنچه بیننده از نقاشی درمییابد به مجموعهای از آموختههای عصری که در آن زندگی میکند یا «نگاه آن دوران» همبسته است. این برداشت و ادراک، عمیقاً ادراکی فرهنگی است و با آنچه چشم درمییابد، سراسر تفاوت دارد. باکساندال تأکید میکند برخلاف مرحلۀ نخست دیدن [عملکرد بینایی] که ناآموختنی است و تنها سلامت چشم، اعصاب و مغز را میطلبد، آنچه در مرحلۀ پسین یا نهایی دیدن و ادراک رخ میدهد، آموختنی و در طول عمر فرد ارتقایافتنی است.
نکتۀ دیگر که در اینجا بر آن تأکید میشود قابلیت بازیهای ادراکی درون تصویرهاست. همۀ نقاشیها یا تصاویر این امکان را ندارد تا کدگشاییها و خوانشهای متفاوت را برتابد. برپایۀ اینکه تا چه مقدار، هنرمند سازندۀ اثر از کدها و المانهای فرهنگی زمانهاش بهره گرفته است، خوانش اثر وابسته به نگاه دوران میشود. نکتۀ دیگر، مسألۀ Perceptual skills یا مهارتهای ادراکی است. یک بیننده نیز همیشه نمیتواند تمامی کدهای شناختی برای خوانش تمامی آثار را در یاد داشته باشد. هر گروه از کدها، تنها برای بازخوانی گروهی از آثار به کار میآید و در ذهن گروهی از بینندگان پررنگ است (Baxandall, 1988: 35-36). برای نمونه بینندهای مسیحی از سدۀ 15 م. را در ذهن آورید. آشنایی او با الهیات مسیحی و داستانهای کتاب مقدس، همچنین زندگی در یکی از شهرهای ایتالیا، آشنایی با ابزار، رنگها، ژستها، نمادها و ... که هنرمند همشهریاش در نقاشیای از کتاب مقدس عرضه میکند، به وی این امکان را میدهد تا بخش بزرگی از مفاهیم و کدهای دیداری نقاشی مورد نظر را درک کند. اما آیا بینندهای دیگر برای نمونه، فردی مسلمان در سدۀ 21 م. از کشوری دیگر نیز همان تواناییها یا قابلیتهای ادراک بصری را برای فهم همان نقاشی دارد؟ آیا ساختار بیولوژیکی بینایی این دو تفاوتی دارد؟ روشن است که ساختار و کارکرد چشم هردو یکی است. آنچه سبب میشود فرد نخست، دریافتی روشنتر از نقاشیِ گفتهشده در برابری با بینندۀ دوم داشته باشد، همانا تفاوت آموزهها و آگاهیهایی است که پیشنیاز درک آن اثر است. باکساندال حتی فراتر از آنچه گفتیم، باور دارد بینندۀ مسیحی ایتالیایی در سدۀ 21 م. نیز فاقد همان مهارتها و آموزههای نیاکان خود است. پس ادراک بینندۀ امروز، فاصلۀ چشمگیری با درک و دریافت زمانۀ تولید اثر دارد.
او میگوید برای نمونه در گذشته بهای رنگها متفاوت بود. آبی، قرمز یا بنفش، بسته به اینکه از چه موادی ساخته میشد و با چه غلظت و کیفیتی به کار میرفت، ارزشمندی متفاوتی داشت. بینندهای که در آن روزگار میزیست، این اختلاف رنگها را بهروشنی میشناخت و میدانست مثلا در یک اثر، رنگ آبیِ ردای مریم باکره که تفاوت آشکاری با دیگر آبیهای پسزمینه دارد، بر اهمیت شخصیت و جایگاه ممتاز او تأکید میکند. پس بیهیچ ابهامی مریم را بازمیشناخت (Baxandall, 1988: 82-84). اما امروز این تفاوتهای رنگی برای ما ناآشنا و نامفهوم است. همینگونه است حالات و وضعیتهای چهره و بدن که هریک قراردادی مشخص، میان نقاش و بیننده بود، قراردادهایی که ما امروز چندان دربارۀ آنها نمیدانیم.
بنابراین شناخت تمامی مفاهیم هر اثر هنری، در گروی آگاهی از نگاه دورانی است که اثر در آن تولید شده است. این آشنایی، درک مخاطب امروزی و داوری دربارۀ هر اثر را به درک و داوری زمانۀ آن نزدیک میکند. تنها از همین مسیر میتوان جایگاه هنرمندان و آثار را در سدههای پیشین به درستی دریافت. شاید با تکیه بر این نظر باشد که روشن گردد چرا فلان هنرمند یا فلان اثر، در دورههای پیشین، برتر از دیگر هنرمندان یا آثار همدورهشان پنداشته میشدند. شاید بگوییم چرا میبایست معنای اثر را چنانچه در دورۀ خودش درک میشده است، دریافت؟ امروزه اثری که خوانشپذیری دارد، به روح هنر نزدیکتر است. تأکید بر دریافت یک معنا، آن هم معنایی همبسته به ذهنیت هنرمند، نگاهی منسوخ است. باید بگوییم آنچه امروز در معنای تأویلپذیری و چند معنایی آثار هنری، اصلی مؤکد و بایستۀ هنر به شمار میآید، در گذشته بههیچ روی مطرح نبود. در گذشته، اثری که پیامی مبهم یا چندپهلو را انتقال میداد در رسالت خود شکست خورده بود. تأویلپذیری، دستاورد جهانی جدیدتر و به پیروی از آن، ضرورتی برای هنر مدرن و پس از آن است.چنانچه بخواهیم در سیر دگرگونیهای تاریخ هنر پیش رویم و جایگاه درست هنرمندان و آثار را دریابیم، ناگزیریم اثر را نزدیک به دریافت زمانۀ آن، درک کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
1. برای آشنایی با تأثیرپذیری هنرمندان رنسانسی از قوانین المناظر اسلامی برای نمونه نگاه کنید به:
Hockney, David & Falco, Charles M. (2004) The Art of the Science of Reneaissance Painting. In: proceeding of the symposium on Effective Presentation & Interpretation in Museums. The National Gallery of Ireland, Dublin. p. 7
Falco, Charls M (2009). "Ibn Heytham's Contributions to Optics, Art, and Visual Literacy". In: Painted Optics Symposium. Re-examining the Hockney-Falco thesis 7 years on September 7-9, 2008
2. Temple of Heaven at Peking
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابنامه:
Baxandall, Michael (1988), Painting and Experience in Fifteenth Century Italy, a primer in the social history of pictorial style, 2nd ed., Oxford University Press
Shone, Richard and Stonard, John-Paul, eds.. The Books That Shaped Art History: From Gombrich and Greenberg to Alpers and Krauss. London: Thames & Hudson, 2013